درباره وبلاگ

به وبلاگ من خوش آمدید
آخرین مطالب
پيوندها

تبادل لینک هوشمند
برای تبادل لینک  ابتدا ما را با عنوان عشق و آدرس lovely67.LXB.ir لینک نمایید سپس مشخصات لینک خود را در زیر نوشته . در صورت وجود لینک ما در سایت شما لینکتان به طور خودکار در سایت ما قرار میگیرد.





نويسندگان



نام :
وب :
پیام :
2+2=:
(Refresh)

خبرنامه وب سایت:





آمار وب سایت:  

بازدید امروز : 5
بازدید دیروز : 0
بازدید هفته : 5
بازدید ماه : 5
بازدید کل : 48257
تعداد مطالب : 45
تعداد نظرات : 43
تعداد آنلاین : 1



تصاویر زیباسازی نایت اسکین
************

برای نمایش تصاویر گالری كلیك كنید


دریافت كد گالری عكس در وب

***************** href="http://eslahgar-iri.blogfa.com/" target="_blank">src="http://up98.org/upload/server1/02/j/2eejir5ji3lxrulukfmt.jpg" border="0" alt="جنبش مجازی اصلاح گران جوان"width="150" height="70">
ஜ۩۞۩ஜتقدیم به عشقم ஜ۩۞۩ஜ
سه شنبه 26 ارديبهشت 1391برچسب:, :: 11:43 ::  نويسنده : مرضیه       

شباهت عجیب بازیگران ایرانی به هنرمندان هالیوود

نظر یادت نره.............



ادامه مطلب ...


سه شنبه 26 ارديبهشت 1391برچسب:, :: 11:35 ::  نويسنده : مرضیه       

 

جهت دیدن ادامه عکسها به ادامه مطلب مراجعه کنید..



ادامه مطلب ...


دو شنبه 25 ارديبهشت 1391برچسب:, :: 18:46 ::  نويسنده : مرضیه       

 

فلک کور است ، دلم شوریده در شور است
صدای خنده و آواز می آید . زکوی دلبرم امشب صدای ساز می آید
دلم بی وقفه می لرزد. نمی دانم چرا تنگ است و می ترسد؟
قدم لرزان به سوی کوچه می آیم
دو دستم را به روی یکدیگر با حرص می سایم
خدایا ترس من از چیست؟
عروس جشن امشب کیست؟
صدای همهمه با ورود شیخ عاقد میشود خاموش…

صدای شیخ می آید :
عروس خانم وکیلم من؟
جوابم ده وکیلم من؟
صدای آشنایی بله می گوید و مردم یکصدا با هم مبارک باد می گویند
خدای من صدای اوست!!!
صدای آشنا از اوست!!!
دلم در سینه می افتد برای مدتی ساکت برای مدتی خاموش…………………
صدای نعره ام در کوچه می پیچید
خدای من مبارک نیست.مبارک نیست
بگوئیدم دروغ است آنچه بشنیدم
بگوییدم دروغ است آنچه فهمیدم
نگار من عروس جشن امشب نیست
ولی ناگه صدای نعره ام در ساز می میرد و
داماد شاد و خندان از نگارم بوسه میگیرد
فلک کور است زمین و آسمان کور است
خدای من! خدای مهربان من؟
چه کس گوید این سان، ساکت و آرام بنشینی؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟
اگر مردم نمی دانند، تو که نادیده می دانی
همین دختر که امشب بله می گوید
عروسی را که امشب عاشقانه ره به سوی هجله می پوید
قسم می خورد عروس ماست
عروس هجله گاه ماست
کجا رفت عهد و پیمانش؟؟؟
کجا رفت آن قسم هایش؟؟
یعنی عهد و پیمان هیچ؟؟
وفا و عشق و ایمان هیچ؟
قسم ها اشکها، سوگندها، حتی خدا هم هیچ…؟؟؟
عجب دارم چرا یارب تو خاموشی؟
چرا بر خاطر این دل نمی جوشی؟
وگرنه کی خدا این صحنه را بیند و خاموش بنشیند؟
آهای مردم!
شما هرگز نمی دانید
عروسی را به سوی هجله می رانید
که تا دیروز نگارم بود، همین دیشب کنارم بود
جهانم بود،تمام کشت و کارم بود
در آغوشش قرارم بود بهارم بود
نمی دانم چرا جغدان به روی بام من امشب نمی خوانند
مگر شومی تر از امشب چه می خواهند؟
پس چرا این آسمان امشب نمی بارد؟
پس چه می خواهد؟!؟
دلم رنجور و ویران است
نگارم شاد و خندان است
در و دیوارشان امشب چراغان است
درون هجله گاهش بوسه باران است
خدایا دگر جز مرگ هیچ نمی خواهم نمی خواهم نمی خواهم……
من امشب از خودم از عشق از این دنیا که هیچش اعتباری نیست بیزارم
من امشب سخت بیمارم
رفیقان باده بازآرید مرا تنهای تنها با غم و اندوه بگذارید



دو شنبه 25 ارديبهشت 1391برچسب:, :: 18:42 ::  نويسنده : مرضیه       

می روم اما بدان یک سنگ هم خواهد شکست
آنچـــــنان که تارو پود قلب من از هــــم گسست
می روم با زخم هـــــایی مانده از یک سال سرد
آن همه برفی که آمـــــد آشـــــــیانم را شکست
می روم اما نگویــــــــی بی وفــــــا بود و نمــــاند
از هجوم سایه هــــا دیگر نگــــــاهم خسته است



در نگاهت خوانده ام غرق تمنایی هنوز
گر چه در جمعی ولی تنهای تنهایی هنوز
بی تو امشب گریه هم با من غریبی میکند
دیده در راهند چشمانم که باز آیی هنوز



سالهاست که من از این جزیره متروک
نامه ای را در بطری
روانه آبهای عالم کرده ام
اگر عاشق باشد
می تواند کلماتم را بخواند
به هر زبانی در هر سرزمینی
سالهاست که اینجا نشسته ام
تا قایقی بیاید و تنهایی مرا
متلاطم سازد



دو شنبه 25 ارديبهشت 1391برچسب:, :: 18:40 ::  نويسنده : مرضیه       

ذهن ما زندان است

ما در آن زندانی

قفل آن را بشکن

در آن را بگشای

و برون آی ازین دخمه ظلمانی

نگشایی گل من

خویش را حبس در آن خواهی کرد

همدم جهل در آن خواهی شد

همدم دانش و دانایی محدوده خویش

و در این ویرانی

همچنان تنگ نظر می مانی

هر کسی در قفس ذهنی خود زندانی است

ذهن بی پنجره دود آلود است

ذهن بی پنجره بی فرجام است

بگشاییم در این تاریکی روزنه ای

بگذاریم زهر دشت نسیمی بوزد

بگذاریم ز هر موج خروشی بدمد

بگذاریم که هر کوه طنینی فکند

بگذاریم ز هر سوی پیامی برسد

بگشاییم کمی پنجره را

بفرستیم که اندیشه هوایی بخورد

و به مهمانی عالم برود

گاه عالم را درخود به ضیافت ببریم

بگذاریم به آبادی عالم قدمی

و بنوشیم ز میخانه هستی قدحی

طعم احساس جهان را بچشیم

و ببخشیم به احساس جهان خاطره ای

ما به افکار جهان درس دهیم

و زافکار جهان مشق کنیم

و به میراث بشر

دین خود را بدهیم

سهم خود را ببریم

خبری خوش باشیم

و خروسی باشیم

که سحر را به جهان مژده دهیم

نور را هدیه کنیم

و بکوشیم جهان

به طراوت و ترنم

تسکین و تسلی برسد

و بروید گل بیداری، دانایی، آبادی

در ذهن زمان

و بروید گل بینایی، صلح، آزادی، عشق

در قلب زمین

ذهن ما باغچه است

گل در آن باید کاشت

و نکاری گل من

علف هرز در آن میروید

زحمت کاشتن یک گل سرخ

کمتر از زحمت برداشتن

هرزگی آن علف است

گل بکاریم بیا

تا مجال علف هرز فراهم نشود

بی گل آرایی ذهن

نازنین ؛

نازنین ؛

نازنین

هرگز آدم ، آدم نشود



دو شنبه 25 ارديبهشت 1391برچسب:, :: 18:6 ::  نويسنده : مرضیه